سلام یه انشا برا صفحه ۵۸ کتاب نگارش می‌خوام لطفاً از گوگل نباشه و جایی کپی نکنین اگه واقعا خودتون نوشتین بفرسین تا شب بیشتر وقت ندارم تشکر 🙏🙏🙏❤️

💫به نام خدا💫 زهرا سلیمانی🔥 نهم ۳❄️ دبیر خانم مقدم👩🏻‍🏫 نفس عمیقی کشیدم و نگاهم را به کره ابی رنگی که هر لحظه کوچکتر میشد دوختم.🌏 چقدر از اینجا زیبا به نظر میرسد. نگاهی گذرا به درون فضاپیمایی که خودم‌ با تلاش های بی وقفه ان را ساخته بودم کردم🚀 دکمه ها و اهرم های زیادی اینجا است 🕹که با زحمت بسیار هر کدام را بدست اوردم.به رادار،📟 که نیمی از صفحه رو به رویم را گرفته است خیره میشم .الان وقت خبر گرفتن از ادم کوچولو های زمین است .😃 دکمه رادیو را میفشارم و صدای عصبی رییس قبلی ام که یک ماه پیش به خاطر سهل نگاری اخراجم کرده بود ، گوشهایم را میخراشد😡:تو چی کار کردی بهت دستور میدم همین الان به زمین برگردی . لبخندی میزنم امکان ندار به آنجا برگردم😉 رادیو را خاموش میکنم از تصور قیافه ان مرد خبیث خنده ایی میکنم .😆 به سمت دریچه کوچک میرم چقدر اینجا غیر قابل وصف و رویایی است🌌 . به سمت رادار میروم و با دریافت جایگاه دقیقم در این ناکجا اباد فضاپیما را به سمت ماه حرکت میدهم🌚 . چشم هایم را محکم روی هم میفشارم 👀مدت غیر معمولی میگذرد که فضا پیما با تکان شدیدی فرود میاید کپسول اکس