جواب معرکه
اناری به رنگ خون در دست داشت و با احتیاط آن را در برابر نور خورشید نگه داشت؛ دانههای درخشانش مانند جواهراتی درخشان میدرخشیدند. او به یاد لحظات شیرینی افتاد که در باغ پدربزرگش به درختان انار نگاه میکرد و طعم تلخوشیرین زندگی را در بچگی حس میکرد. هر دانه از انار، یک داستان، یک خاطره و یک احساس بود که در دلش زنده میشد.