شهر زیبای من، روزی بیدار شدیم که آسمان آنقدر آبی بود که چشمهای آسمانی خود را در آن میشوید و خورشید، همچون پادشاهی بدرخشان، با تمام اشعههایش روشنایی و زندگی را بر همهی مردمان شهر فراهم میآورد. در همین حال، بادی لطیف و دلربا، برگهای درختان را بهطرفان تابیده و آهسته میپیچاند، تا صدای نوای آرام و آرام آنها به گوشهای تمامی موجودات میرسید. شهر ما، شهری است که حتی گلهای دشتهای عرضه ویژه او، با رنگینکمانی از زرد و نارنجی و قرمز و بنفش در هر کوچه و کنار، دلهای هر کسی را شاد و پرانرژی میکند معرککهه یادت نرههههههههههه