صبح بیدار شدم و سرمای عجیبی در اتاقم حس کردم نگاهم به پنجره افتاد که دیدم پشت پنجره مقدار زیادی برف سفید نشسته است… حس عجیبی در دلم جوانه زد و با سرمای برف و زیبایی آن دو حس متفاوت را در قلبم حس کردم…سریع از جا بلند شدم و به سمت حیاط دویدم برف سفید همه جا را سفید پوش کرده بود ..به سمت برفها دویدم و دستانم را در عمق برف فرو بردم و از شادی فریاد کشیدم….
خدایا شکر… عجب نعمت سرد و زیبایی