یک روز بارانی، همیشه برایم یک نوستالژی و خاطرهی زیبا را به ارمغان میآورد. حتی در لحظهای که قطرات باران بر روی پنجره میتابد، حس میکنم یک جادوگر به من گوشزد میکند و من را به دنیایی متفاوت میبرد.
باران با صدای شیرینش، همچون رقص پا در دل روزمره، حسی از آرامش و آسایش در من ایجاد میکند. هر قطره که بر روی خیابانها و خانهها میتابد، نشانهی زندگی جدیدی است که زمین را به زندگی میپوشاند و حس تجدید نظر و شکوفایی را در دلم بیدار میکند.
احساساتی که در یک روز بارانی تجربه میکنم، گاهی اوقات به طور غیرقابل توصیفی است. اما میتوانم بگویم که با هر بارش باران، حس تازگی و تجدید نشاط در من بر میخیزد. خشکی باد و هوا، که پاییز و زمستان با خود به همراه دارند، در مقابل قطرات باران ضعیف میشوند. من میتوانم روی آن بحرانی اما زیبا باشم، همچنین حس سرخوردگی و خستگی را از خود دور کنم.
باران به من فرصت میدهد تا فراموش کنم و با نفسی عمیق به گذشته سفر کنم. آنقدر که احساس میکنم همهی درد و رنجها، در قطرات باران دفن شدهاند. هر برگی که از درختان فرو میریزد، یادآور لحظات خوب و بدی میشود که در زندگیم تجربه کردهام. اما با برخاستن باران، همه آنها را به عقب میاندازم و به خود قول میدهم که زندگیم را بیشتر از همیشه سپری کنم.
همچنین، باران به من امکان میدهد تا به جزئیات کوچک زندگیم توجه کنم. آنقدر که باران بر روی پنجره و خیابان میتپد، میتوانم صدای خالص قطرات را بشنوم و به خودم پرسش کنم که آیا من هم میتوانم از زندگی خود به این صدای بیصدا گوش دهم و زندگیِ روزمرهام را با آن تلفیق کنم؟
در نهایت، احساساتم در یک روز بارانی بیشتر از کوچکترین جزئیات زندگیم و حتی احساساتی که در طول روزهای دیگر تجربه میکنم، بر میخیزد. من میتوانم امیدوار باشم، میتوانم بر ماندگاری و پایداری زندگی امانت بگیرم و ارتباطی ناگفته و عمیق با دنیایی که مجهولی از آن است، برقرار کنم. یک روز بارانی برایم همیشه یک خاطرهی زیبا باقی میماند که عشق و احترامم را برای پنجرههای بارانی استاد میشود.