جواب معرکه
انشا درباره درون یک فضا پیما که روی ماه فرود آمده
من همیشه رویای سفر به فضا را داشتم. از کودکی به ستارهها و ماه نگاه میکردم و میپرسیدم که چه اتفاقاتی در آنجا میافتد. وقتی فرصت شرکت در یک مأموریت فضایی را پیدا کردم، بدون تردید قبول کردم. من میخواستم ببینم که چه چیزهایی در فضا پنهان است.
ما با یک فضا پیمای بزرگ و مدرن به فضا پرواز کردیم. فضا پیما شبیه به یک موشک بود، اما با بخشهای مختلفی که به هم متصل بودند. بخش اول برای موتور و سوخت بود، بخش دوم برای کنترل و ارتباطات، بخش سوم برای زندگی و تحقیقات، و بخش چهارم برای فرود بر روی ماه. من در بخش سوم با سه همکار دیگر زندگی میکردم. ما هر روز کارهای مختلفی را انجام میدادیم، مثل آزمایشهای علمی، تمیز کردن فضا پیما، چک کردن سیستمها، و گزارش دادن به زمین.
بعد از چند روز پرواز، ما به مقصد رسیدیم. ماه در پنجرههای فضا پیما به چشم میخورد. یک کره خاکستری و بیجان که با لکههای تیره و روشن پوشیده بود. من نمیتوانستم چشمم را از آن بردارم. ماه چیزی بود که همیشه دوست داشتم از نزدیک ببینم.
ما آماده فرود شدیم. من و یکی از همکارانم به بخش چهارم رفتیم. ما لباس فضایی و کلاهک خود را پوشیدیم و به صندلیهایمان بستیم. بخش چهارم از بقیه فضا پیما جدا شد و به سمت ماه حرکت کرد. ما میتوانستیم شتاب و لرزش را حس کنیم. ما به صدای همکارانمان در بخش سوم گوش میدادیم که ما را هدایت میکردند. ما به دستورات آنها عمل میکردیم و دکمههای مختلفی را فشار میدادیم.
ما به سطح ماه نزدیک شدیم. ما میتوانستیم چالهها و تپههای ماه را ببینیم. ما یک محل مناسب برای فرود پیدا کردیم و موتورهایمان را روشن کردیم. ما با یک انفجار کوچک بر روی ماه فرود آمدیم. ما موفق شده بودیم. ما اولین انسانهایی بودیم که بعد از چندین سال به ماه رفته بودیم.
ما از فضا پیما خارج شدیم. ما با لباس فضاییهایمان روی ماه قدم میزدیم. ما با پرچم کشورمان عکس گرفتیم و چند نمونه از خاک ماه را جمع کردیم. ما به زمین زنگ زدیم و از موفقیتمان خبر دادیم. ما احساس شادی و افتخار میکردیم. ما تاریخ را ساخته بودیم.
من هرگز فراموش نمیکنم که چه احساسی داشتم وقتی درون فضا پیما بودم. من احساس میکردم که در یک دنیای جدید هستم. یک دنیایی که پر از اسرار و معجزات بود. من احساس میکردم که یک کاوشگر و یک دانشمند هستم. من احساس میکردم که یک قهرمان هستم.