از خواب بیدار شدم دست رویم را شستم به ساعت خانه خیره شدم و متوجه شدم که دیر شده لباس هایش را به تن کردم و با عجله خود را به اتوبوس رساندم اتوبوس شلوغ بود ولی مجبور بودم بیام داخل چشمم خورد به یک جای خالی زود نشستم و نگاهم به پاهای لرزان پیرمردی افتاد جای خود را به او دادم در اواسط راه اتوبوس خراب شد و مجبور شدم خودم دوان دوان خود را برسانم رسیدم به قرار خودم و نتیجه گرفتم که امروز روز بدی بود