سکوت، نه نفیِ صوت، که حضورِ ژرفِ ناگفتههاست. در این خاموشیِ مطلق، جایی که کلمات توانِ شرحِ حقیقت را از دست میدهند، جوهرِ هستی عریان میگردد. ما، در هراس از این تهیگی، واژگان را به چنگ میزنیم تا خلأ را پُر کنیم، غافل از آنکه اصیلترین معنا در دلِ همین سکوتِ بیانتها نهفته است. سکوت، آینهی روبرو شدن با خویشتن است؛ جایی که تصویرهای واهی فرو میریزند و تنها “بودن” باقی میماند. اوجِ فهم، در درکِ این زبانِ بیصداست، زبانی که از جنسِ نیستی است و در آن، تمامِ تضادها یکی میشوند. اینجا، ماشینها در