جواب معرکه
هوش مصنوعی اینو داد
**داستان: «آش نخورده و دهن سوخته»**
در یک روز گرم تابستان، در روستای کوچک «سرسبز»، مردی به نام حسن زندگی میکرد. حسن خیلی به آشپزی علاقه داشت و همیشه آرزو داشت که روزی بهترین آش را در روستا بپزد. او بارها در فکر تهیه آش خوشمزهای بود، اما همیشه در کارش تاخیر میکرد و تلاش نمیکرد.
یک روز، حسن تصمیم گرفت تا برای عید بزرگ روستا، یک آش خوشمزه بپزد. او تمام روز در باغچهاش مشغول باغبانی بود و وقتی به یاد آش افتاد، وقت زیادی را برای آن نیافت. با این حال، او به خود گفت: «فکر میکنم میتوانم با کمی انار و کمی سبزی، یک آش عالی درست کنم». از این رو، حتی قبل از اینکه آنها را تهیه کند، از بوی خوش آش متعجب شد. حسن گفت: «بوی این آش چقدر مدهش است، انگار که خودش به من میگوید، من منتظر تو هستم!»
او به سرعت به فروشگاه رفت و مواد لازم را تهیه کرد. اما وقتی به خانه برگشت، خوابش برد و وقتی بیدار شد، هوای روستا تاریک شده بود و دیگر نمیتوانست آش را بپزد. او از ناامیدی به دیوار تکیه داد و گفت: «ای کاش قبل از خواب، کمی آش میپختم! حالا نه آش دارم و نه دهن سوخته!»
پیش دوستانش که در آن روز منتظر آش بودند، رفت و با خجالت گفت: «من آش درست نکردم!» آنها با هم خندیدند و گفتند: «حسن، تو واقعا آش نخورده ولی دهن سوختهای!»
این حکایت به حسن یاد داد که همیشه باید فرصتها را غنیمت شمارد و دست به کار شود، وگرنه به نتیجهای نخواهد رسید. حالا حسن دانسته بود که 'آش نخورده و دهن سوخته' یعنی چی