جواب معرکه
معرکه💥💥
یک روز خوش آب و هوا در فصل بهار با اقوام و دوستان به تفریح و گردش رفته بودیم. در یک جای سرسبز و خنک زیراندازمان را انداختیم و نشستیم. ظهر که شد سفره غذای خود را پهن کردیم مشغول خوردن شدیم. سگی از دور ما را دید تا لقمه ای هم به او بدهیم و از گرسنگی نجاتش دهیم. یکی از افرادی که در جمع ما نشسته بود تکه سنگی را از زمین برداشت و مانند نانی که جلوی سگ بیندازد به طرف سگ انداخت. سگ که ابتدا فکر کرد برایش غذا انداخته، آهسته جلو آمد، تکه سنگ را بو کرد و وقتی متوجه شد که آنچه برایش انداخته اند غذا نیست و سنگ است، خیلی برگشت و دور شد. بقیه افراد دور سفره که از این اتفاق ناراحت شده بودند دوباره سگ را صدا زدند تا به او غذا بدهند اما سگ دیگر توجهی نکرد و به راه خودش ادامه داد.
در این وقت یکی دیگر از دوستان حاضر دور سفره گفت: هیچ میدانید چرا این سگ دیگر برنگشت و رفت که رفت؟ میدانید با این حرکتش چه چیزی به ما گفت؟