جواب معرکه
تاجججج😊
از هوش مصنوعی هست
***
من یک صندلی هستم. نه یک صندلی سلطنتی با روکشهای مخملی و پایههای طلایی، بلکه یک صندلی ساده، چوبی و معمولی. سالهاست که در این گوشه از اتاق نشستهام، شاهد گذر زمان و اتفاقات بیشماری بودهام.
اولین خاطرهام برمیگرده به روزی که تازه ساخته شده بودم. بوی چوب تازه و رنگ جلا خوردهام هنوز در خاطرم مانده. اون روزها خیلی نو و براق بودم، انگار تازه از خواب بیدار شده باشم. یادم میاد که یه آقایی با دقت من رو سمباده کشید و بهم شکل داد. بعد من رو به این اتاق آوردن و گذاشتن کنار دیوار.
روزهای اول خیلی ساکت و تنها بودم. فقط صدای رفت و آمد آدمها رو میشنیدم و به نور خورشیدی که از پنجره میتابید نگاه میکردم. اما کم کم، آدما با من دوست شدند. بچهها روی من بالا و پایین پریدن و کلی بازی کردن. دختری با مدادهای رنگی روی من نقاشی میکشید. آقایی موقع خوندن کتاب روی من مینشست.
من شاهد گریههای بیصدا و خندههای از ته دل بودم. شاهد بحثهای جدی و حرفهای عاشقانه. شاهد لحظههای غم و شادی. من یک صندلی ساکت بودم، ولی در عین حال، عضوی از این خانواده.
گاهی دلم میگرفت که نمیتونم حرف بزنم و نظر بدم. دلم میخواست به کسی که ناراحت بود بگم 'ناراحت نباش، همه چیز درست میشه' یا کسی که خوشحال بود رو در شادیاش شریک بشم. ولی من فقط یک صندلی هستم. باید فقط بشینم و تماشا کنم.
با گذشت زمان، رنگ و روی من هم کمی کهنه شده. خط و خشهایی روی تنم افتاده. اما این خط و خشها، مثل چین و چروکهای صورت آدمها، نشون دهنده خاطرات و روزهاییه که با اونها گذروندم. من دیگه فقط یک صندلی چوبی نیستم، من بخشی از این خونه و بخشی از زندگی این آدمها هستم.
هنوز هم هر روز صبح که خورشید طلوع میکنه، منتظر میمونم تا یه نفر روی من بشینه و روزش رو با من شروع کنه. امیدوارم سالهای زیادی این گوشه از اتاق باشم و شاهد زندگی باشم. چون من یک صندلی هستم، یک شاهد خاموش با هزاران داستان ناگفته.
***