### انشا در مورد کفش پاره
روزی روزگاری در یک محلهی کوچک، پسری به نام امیر زندگی میکرد. امیر پسری خوشقلب و مهربان بود که با دوستانش به بازی فوتبال میپرداخت. اما یک مشکل بزرگ داشت؛ کفشهای او همیشه پاره و کهنه بودند.
یک روز، امیر تصمیم گرفت که به فروشگاه برود و برای خودش یک جفت کفش جدید بخرد. اما وقتی به فروشگاه رسید، متوجه شد که پول کافی ندارد. به خانه برگشت و با ناراحتی به مادرش گفت: 'ای کاش میتوانستم یک جفت کفش نو بخرم!'
مادرش به او گفت: 'پسرم، گاهی اوقات مشکلات ما میتوانند به ما درسهای مهمی بدهند.' امیر با خود فکر کرد که او برای خرید کفش به پول نیاز دارد، اما مادرش همیشه به او یادآوری میکرد که ارزش پول در چیزهای دیگر نیز است.
روزها گذشت و امیر تصمیم گرفت به جای غصه خوردن، بر روی بهبود مهارتهای فوتبالش تمرکز کند. او هر روز پیش دوستانش تمرین میکرد و با وجود کفشهای پارهاش، توانست پیشرفت قابل توجهی داشته باشد.
یک روز، در حین بازی در یک زمین بزرگتر، مربی یک تیم معروف امیر را دید. او تحت تأثیر استعداد امیر قرار گرفت و به او پیشنهاد داد که به تیم بپیوندد. امیر با خوشحالی پذیرفت و این آغاز یک مسیر جدید برای او بود.
مدتی بعد، امیر با کمک دوستانش و نیز با مایت خانوادهاش توانست کفش جدیدی تهیه کند. اما او هرگز فراموش نکرد که کفشهای پارهاش چقدر برای او ارزشمند بودند. آنها نه تنها نشانهی سختکوشی او بودند، بلکه یادآور روزهایی بودند که او با تلاش و پشتکار به هدفش رسید.
این داستان به ما یادآوری میکند که شرایط سخت همیشه میتوانند ما را قویتر کنند و ما باید با تمام وجود به رویاهایمان بچسبیم.
🫠بفرما