سفر کردن:مسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن
کلیم:سخنگو، سخنور، همزبان، هم سخن
دشت:بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون، اولین فروش، دستلاف
تخت:اریکه، اورنگ، پات، پیشگاه، سریر، عرش، کرسی، مسند، تختگاه، سلطنت گاه، مرکزحکومت، مقر شاه، صاف، مستوی، مسطح، هموار، کف کفش قسمت زیرین کفش، تخت خواب، اسوده، راحت