موضوع آب که یک جا بماند می گندد
مرد از روی چهار پایه پایین می آید. نفس کشیدن برایش سخت است.کمرش را می گیرد.آخ می گوید . خودش را روی مبل زهوار دررفته می اندازد .صدای در رفتن فنر بلند می شود و زن مشغول خیاطی است. چشمانش را ریز کرده و به صورت منظم کوک می زند.
مرد آه بلندی سر می دهد .زن نگاهش می کند و می گوید:' آلان دیگر وقت آه کشیدن نیست'.
مرد دهنش را کج می کند و از روی مبل بلند می شود
سرفه می زند .قرص ها را بر می دارد و آب می خورد و به دیوار نگاه می کند . به مدال های آویخته شده بر گردن دیوار که روزی بر گردن او بودند .
چهره اش در هم می رود و به بیرون پنجره نگاه می کند. با خوشحالی یک قیس می کشد و می گوید: احمد! این ،احمد است!. احمد دهقان. یادت هست؟
زن نچ می کند. مرد ادامه می دهد: 'همونی که با هم به مسابقات چین رفتیم.' من اول شدم و او سوم.
پسرک بامزه ای بود . در هر مسابقه ، گوشش می شکست.'زن می گوید : خب؟
مرد می گوید: همین الان دیدمش رفت داخل مغازه.تازه اصلا تغییر نکرده. با گذشت سی و چند سال هنوز هم سرحال است . فکر کنم الان یک مربی درجه یک شده باشد. اما همه می گفتند من بهت