جواب معرکه
مناظره
غنچه با دل گرفته گفت
زندگی لب ز خنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شمفتن است با زبان سبز راز گفتن است
مناظره دوم
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی
از تیشه ی هیزم شکن و اره ی نجار
مبالغه اول
بزد تیغ بنداخت از بر سرش
فرو ریخت چون رود خون از برش
مبالغه دوم
خروشید و جوشید و برکند خاک ز سمش زمین شد همه چاک چاک
نگارشم واست فرستادم
تروخدا معرکه بده