ستاره میدی ها
او نزد مادرش برمی گردد و به دنبال راه حلی می گردد.
آنام از او می پرسد: چرا برگشتی؟ »
اسب ماجرا را تعریف می کند و مادر سخنان او را می شنود مادر از پسرش می پرسد. رتبه شما چند است، آیا می توانید عبور کنید یا نه؟ چه کسی آن را باور می کند؟ و چه کسی می تواند انکار کند که اسب کوچولو به سوال او پاسخ نداد... اما بعد از دو دقیقه گفت: گاو صدقه می دهد و سنجاب هم ایمان می آورد. گاو بزرگ و سنجاب.
'یکی از آنها نظر خود را می گوید و من موضوع را درک می کنم.'
مادیان کوچولو حرف های مادرش را می فهمد و به کنار رودخانه می رود و مردم را تماشا می کند.
دو سنجاب مشغول دعوا هستند.
بقره: من راست می گویم و تو دروغ می گویم.
سنجاب: 'نه: من راست می گویم و تو دروغ می گویم.'
اسب به راحتی از آن رودخانه عبور می کند.
سپس برمی گردد و از تجربه جدید خوشحال می شود.