قلم من یک قلم هستم گاهی در نقش یک تفنگ گاهی در نقش یک عاشق و گاهی در نقش بارانی بیصدا من اشک میریزم برورق های کفن به تن کرده می نگارم خاطرات را می نویسم روزهای زندگی را و می نگارم و می کشم گاهی طرح هایی از گونه های عروسک های عاشق خیمه شب بازی کن قلم ناجی علم هستم شاهد تلاش ها رنجیده میشومنا راحتی بیاورم برای انسان ها از وجود خود میدهم تا وجود آنها در آسایش باشد آری این زندگی زیباست ولی عادلانه نیست