جواب معرکه
یک روز که در حال نوشتن تکالیفم بودم و خواهرم ظرف میشست و باران میبارید مادر یک نامه را آورد و شروع به خواندن آن کرد باران قطع شد چون انگار باران هم میخواست به نامه گوش بدهد در آن نامه نوشته شده بود که حال من خوب است ما سنگری در جبهه جنوب داریم خدا همیشه از ما محافظت میکند ما قرار است این روزها بیاییم مادر آنقدر از از خط آخر نامه خوشحال شده بود که چشمانش برق میزد و میدرخشید قطره شبنم که روی گل بود روی برگ افتاد و غلط خورد یک قطره باران روی شیشه پنجره غلط میخورد یک قطره از اشک من روی کاغذ دفترم افتاد چون همه گریه میکردند انگار بارانی که میبارید به خانه ما آمده بود آرام با دستهایش ما را نوازش میکرد معرکه یادت نره