اینو از هوش مصنوعی پرسیدم تو گوگل نیست خودمم نوشتم واسه مدرسم تاج پلیز
### داستان عربی
في قرية صغيرة، كان هناك فتى يدعى علي. كان علي يحب أن يحلم بمستقبله. كل ليلة، كان يجلس تحت شجرة كبيرة، وينظر إلى النجوم، ويفكر في ما يريد أن يصبحه عندما يكبر.
يومًا ما، قرر أن يسأل أصدقاءه عن أحلامهم. قال أسامة: 'أريد أن أكون طبيبًا لمساعدة الناس'. أما ليلى فقالت: 'أريد أن أكون معلمة لأعلم الأطفال.' وعندما جاء الدور على علي، تردد قليلاً. ثم قال: 'أريد أن أكتشف العالم وأكون عالمًا مشهورًا.'
بعد ذلك، قرر علي أنه يجب عليه العمل بجد لتحقيق حلمه. بدأ في قراءة الكتب عن العلوم والطبيعة. وذهب إلى المدرسة بحماس أكبر. بدأ يهتم بكل شيء حوله: من النباتات والحيوانات إلى الفضاء.
ومع مرور السنوات، أصبح علي عالمًا معروفًا. ساهم بأبحاثه في تطوير تقنيات جديدة لمساعدة البشرية. وعندما كان يعود إلى قريته، كان يجلس تحت الشجرة الكبيرة، ويخبر الأطفال عن مغامراته ويشجعهم على تحقيق أحلامهم.
### ترجمه فارسی
در یک دهکده کوچک، پسری به نام علی بود. علی دوست داشت به آیندهاش فکر کند. هر شب، زیر یک درخت بزرگ مینشست و به ستارهها نگاه میکرد و درباره چیزهایی که میخواست به آنها برسد، فکر میکرد.
روزی تصمیم گرفت از دوستانش درباره آرزوهایشان بپرسد. اسامه گفت: 'من میخواهم پزشک شوم تا به مردم کمک کنم.' لیلا گفت: 'من میخواهم معلم شوم تا بچهها را آموزش دهم.' و وقتی نوبت به علی رسید، کمی تردید کرد. سپس گفت: 'من میخواهم جهان را کشف کنم و دانشمندی مشهور شوم.'
پس علی تصمیم گرفت که باید سخت کار کند تا به رویایش برسد. او شروع به خواندن کتابهایی درباره علوم و طبیعت کرد و با اشتیاق بیشتری به مدرسه رفت. او به همه چیز اطرافش علاقهمند شد: از گیاهان و حیوانات گرفته تا فضا.
با گذشت سالها، علی به یک دانشمند مشهور تبدیل شد. او با تحقیقاتش به توسعه تکنیکهای جدیدی برای کمک به بشریت کمک کرد. و وقتی به دهکدهاش برمیگشت، زیر درخت بزرگ مینشست و به بچهها درباره ماجراجوییهایش میگفت و آنها را تشویق میکرد تا به آرزوهایشان برسند. 🌟