فارسی ششم -

بیتا

فارسی ششم.

یک داستان برای ارایه مناظره بفرستید که از گوگل نباشه معرکه میدم به ۵ نفر اول

جواب ها

جواب معرکه

نابغه

فارسی ششم

معرکه یادت نره وگرنه گزارش میکنم مداد: دفتر عزیز، چقدر دلم برای روزهای پرشور و هیجان کلاس درس تنگ شده است. یادت هست که چطور با اشتیاق به دست دانش‌آموزان سپرده می‌شدیم و آن‌ها با حرص و ولع روی صفحات سفید تو نقاشی می‌کردند و داستان می‌نوشتند؟ دفتر: آه، مداد جان! چه خاطرات شیرینی! من هم دلم برای آن روزها تنگ شده است. یادت هست که چقدر با هم تلاش می‌کردیم تا دانش‌آموزان چیزهای جدیدی یاد بگیرند؟ مداد: بله، دفتر عزیز. ما با هم خندیدیم، گریه ‌کردیم، یاد گرفتیم و رشد ‌کردیم. من هنوز هم حس می‌کنم که چقدر در آن روزها مفید بودیم. دفتر: اما دیگر مثل قبل نیست. حالا دیگر دانش‌آموزان از کامپیوتر و تبلت استفاده می‌کنند و کمتر به ما نیاز دارند. مداد: درست است که دنیا تغییر کرده است، اما هنوز هم جای ما در دنیای دانش‌آموزان خالی است. ما می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم تا خلاقیت خود را پرورش دهند. دفتر: بله، ما می‌توانیم به آن‌ها کمک کنیم تا با دست خودشان بنویسند و نقاشی کنند و از این طریق مهارت‌های خود را تقویت نمایند. مداد: من به آینده امیدوارم. من مطمئن هستم که روزی دوباره دانش‌آموزان به ارزش ما پی خواهند برد و دوباره از ما استفاده می‌کنند. دفتر: تا آن زمان، ما باید صبر پیشه کنیم و به یاد روزهای پرشور و هیجان کلاس درس باشیم. در همین لحظه، اولین پرتوهای خورشید از پنجره به داخل اتاق تابید و سکوت شب را شکست. مداد و دفتر کهنه دوباره به سکوت فرو رفتند، اما امید به آینده در قلبشان زنده بود.

جواب معرکه

ضحا شعبانی

فارسی ششم

امروز خانم چنگال و آقای قاشق از هم دور افتاده بودند . آقای قاشق به تنهائی اولین لقمهٔ غذا را برداشت ، اما دانه های برنج از بشقاب بیرون ریخت . خانم چنگال تلاش می کرد مقداری از ماست را از داخل کاسه بر دارد ، اما موفق نمی شد . آقای قاشق می خواست تکه ای گوشت را بردارد ، اما نمی توانست . خانم چنگال به آقای قاشق فکر می کرد که همیشه با مهربانی به او کمک می کرد . آقای قاشق هم به خانم چنگال فکر می کرد و آرزو می کرد که ای کاش در کنار هم بودند . خانم چنگال ، با بی حوصلگی به سمت بشقاب غذا رفت تا لقمه ای بردارد ! آقای قاشق هم به همان سمت می رفت و ناگهان ، آقای قاشق و خانم چنگال با هم برخورد کردند . وای چقدر از دیدن یکدیگر خوشحال شدند . حالا باز هم مثل گذشته آقای قاشق و خانم چنگال با کمک هم لقمه های غذا را بر می داند و مواظبند که سر غذا از همدیگر دور نباشند . معرکه ندی گزارش میشی

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت