درختی که ریشههایش مهمان زمین است
در میانهی دشت، جایی که باد قصههای کهن را میخواند و آفتاب بر چهرهی زمین لبخند میزند، درختی قد برافراشته است. درختی که تفاوتش نه در قامت بلند و شاخههای پربار، که در ریشههای عریان و رقصانش بر سطح زمین است. ریشههایی که گویی از خاک گریختهاند و قصد دارند تا زمین را در آغوش گیرند.
این درخت، نه حاصل بیمهری طبیعت است و نه زخمخوردهی حادثهای ناگوار. بلکه داستانی دیگر دارد. او از همان ابتدا، ریشههایش را به گونهای دیگر پرورانده است. گویی میدانسته که نباید در اعماق خاک پنهان شود، بلکه باید بر سطح زمین حضور داشته باشد، تا لمس کند مهربانی آفتاب را، تا بنوشد شبنم صبحگاهی را، تا حس کند نوازش دستان باد را.
ریشههای این درخت، قصههای بسیاری برای گفتن دارند. قصهی تلاش برای یافتن اندکی رطوبت در دل سنگلاخها، قصهی مقاومت در برابر طوفانهای سهمگین، قصهی همزیستی با حشرات و خزندگان، قصهی رفاقت با گیاهان کوچک و بزرگ. هر ریشه، همچون خطی بر چهرهی یک پیرمرد خردمند، نشان از تجربهای دارد.
این درخت، با ریشههای عریانش، به ما یادآوری میکند که زیبایی و قدرت، تنها در پنهان بودن و استحکام نیست. گاهی باید ضعفهای خود را پذیرفت و به آنها افتخار کرد. گاهی باید از حصارها گذشت و به دنبال تجربههای جدید رفت.
ریشههای این درخت، همچون دستان مهربانی هستند که به سوی زمین دراز شدهاند. دستان او، زمین را نوازش میدهند، از او مراقبت میکنند و به او یادآوری میکنند که تنها نیست. این ریشهها، نه تنها برای بقای خود تلاش میکنند، بلکه به دنبال ایجاد ارتباط و همبستگی با محیط اطراف خود هستند.
درختی که ریشههایش مهمان زمین است، پیامی دارد برای تمام کسانی که در پی معنای زندگی هستند. او به ما میگوید: 'زندگی، یک سفر است، نه یک مقصد. از هر لحظهی این سفر لذت ببرید. با تمام وجود با محیط اطراف خود ارتباط برقرار کنید. از تجربهها درس بگیرید و هرگز امید خود را از دست ندهید.'
بیایید به تماشای این درخت بنشینیم و از او درس زندگی بیاموزیم. بیایید ریشههای خود را از حصارها رها کنیم و به سوی دنیای اطراف خود بدوانیم. بیایید مهربانی و عشق را در میان خود و دیگران گسترش دهیم، تا دنیایی زیباتر و صلحآمیزتر داشته باشیم.