این داستان درباره فرزندی ۱۴ سال به اسم قاسم بود حضرت قاسم فرزند امام حسن ع. و عموی او امام حسین علیه السلام بود او در کربلا همراه عموی خود بود او میخواست در کنار عموی خود بجنگد ولی امام حسین نمیگذاشت امام قاسم دستان عمو را غرق در بوسه کرد امام اجازه دادند تا حضرت قاسم به جنگ به رود از این سو تا این سو میجنگید و یکی یکی دشمنان را می انداخت که ناگهان دشمنان قامت او را بر زمین کوباندن و صدای حضرت قاسم که عموی خود را صدا میزد صحرای کربلا را در بر گرفت
معاویه
معاویه پدر یزید بود که با امام علی علیه السلام که جانشین حضرت محمد مصطفی ص بود میجنگی پس از مرگ امام علی علیه السلام معاویه با امام حسن علیه السلام میجنگید که ایشان را هم با سم زهر الود به شهادت رساندن سر انجام معاویه در ۶۰ هجری از دنیا رفت و برخلاف بیعتی که بسته بود فرزند خود یزید را به تخت نشاند یزید قوانین دینی را زیر پا میگذاشت و به نماز اهمیت نمی داد وقتی به گوش امام حسین علیه السلام رسید که یزید به تخت رسید امام حسین علیه السلام فرمودند
وای بر اسلامی که به حاکمی چون یزید گرفتار شد
امام حسین در صحرای کربلا گفتند من برای
اصلاح امت جدم قیام کردم
من امر به معروف و نهی از منکر میکنم
سر انجام امام حسین علیه السلام در روز دهم محرم ۶۱ هجری به همراه هفتاد و دو تن از یارانشان به شهادت رسید ند
معرکه یادت نره