چشمه ناگهان به سنگی سرسخت برخورد کرد. از سنگ خواست که از مسیر او رد شود. اما سنگ به او سیلی زد و به او گفت : (( من با توفان از جایم تکان خوردم ، آن وقت شما چگونه می خواهی که من را تکان دهی.))
چشمه از حرف سنگ ناامید نشد و به تلاش ادامه داد تا نهایت نتوانست از سنگ رد شود. به او گفت : (( با نا امیدی جز مرگ نتیجه ای به بار نمی آید. ))
معرکه بده 💥