دفاعی دهم -

درس 6 دفاعی دهم

kiyan rezaei

دفاعی دهم. درس 6 دفاعی دهم

سلام دوستان حل صفحه ۵۳ آمادگی رو بفرستید ممنون میشم معرکہدارہ

جواب ها

جواب معرکه

پاسخ: در زیر بخشی از مصاحبه فاطمه موسوی، یکی از رزمندگان دفاع مقدس را قرار داده ایم. لطفا خودتان را معرفی کنید؟ فاطمه موسوی متولد 25 اذر 1344 هستم. در شهر شیراز در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و فرزند دوم خانواده هستم، اکنون 2 فرزند دارم، و در حال حاضر دانشجوی رشته روابط عمومی دانشکده خبر شیراز می باشم. چه شد که به فکر رفتن به جبهه جنگ افتادید؟ و در کدام منطقه عملیاتی بودید؟ وقتی حال و هوای جنگ در گرفت، من و چهار نفر از دوستانم در انجمن اسلامی دبیرستان و بچه های مکتب تصمیم گرفتیم به جبهه اعزام شویم؛ ولی مانع از حضور ما در جبهه شدند، چون هم مجرد بودیم وهم اینکه تخصص خاصی نداشتیم، با اینکه دوره امدادگری و انتقال خون را فراگرفته بودیم ولی چون متاهل نبودیم اجازه ندادند. شاید برای شما خنده دار باشد ولی بخاطر همین من و دوستانم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم تا بتوانیم نیروی کمکی در جبهه باشیم. البته تقدیر و خواست خداوند بر این شد که فقط چند نفر از ما به این سعادت دست بیابیم. البته بنده هم با سختی ها و ماجراهایی روبرو شدم و با تغییر در روش زندگی و خواسته هایم توانستم به این آرزو تحقق بخشم و خودم را به جبهه برسانم ،البته ماجرای آن مفصل است. بعد از ازدواج به منطقه عملیاتی آبادان کوچ کردیم و به قول دوستم پرستوها زائر میشوند ،من هم با تمام شوق و اشتیاق به دیار عاشقان پا گذاشتم. چند سال در جبهه فعالیت داشتید؟ و طی چه سال هایی بود؟ بنده اسم این حضور را فعالیت نمیگذارم، بودند عزیزانی که اگر فعالیت آنها نبود جبهه لنگ وجودشان میشد. بودن من در کنار همسرم در آن شرایط هم دل خودم را راضی کرده بود و هم همسرم از اینکه امر ازدواج را انجام داده بود با روحیه ای بهتر به استقبال خطرات می رفت و می جنگید. بنده از اواسط 61 تا آخر سال چند مرحله در آبادان حاضر بودم و بعد از آن تا اواخر سال 63 در آنجا بودم. آیا خانواده تان راضی بودند که به جبهه بروید؟ آیا کسی از خانواده تان در جبهه جنگ حضور داشتند؟ البته که برایشان سخت بود و بسیار ناراحتی میکردند و این در صحبتهای تلفنی و نامه های عزیزانم مشهود بود ، اما به خواسته هایم احترام میگذاشتند و مخصوصا مادرم با اشک و زاری مرا به بازگشت از آبادان به آغوشش فرا می خواند. مخصوصا بعد از اینکه خودشان برای دیدنم به آبادان آمدند و یک هفته ای در کنارمان بودند و وضعیت همیشه قرمز و کوبیدن دایمی منطقه را توسط دشمن مشاهده کردند. و اما حضور و سرکشی های خانواده ام ، اقوام ، خویشان و مخصوصا رزمنده های فامیل ،بله بودند از فامیل که در جبهه حضور داشتند. پدرم راننده ماشین سنگین در یک شرکت بودند که به واسطه بسیجی بودن ایشان برای آوردن بار به جبهه ها اعزام میشدند ،برادرم هم که سرباز شدند شش ماه در جبهه های غرب خدمت کردند از فامیل چند تن به شهادت رسیدند و چندین تن هم از جانبازان و اسرای عزتمند کشورمان هستند. نشان افتخار خدمتگذاری بر سینه بیشتر مردم ایران چشم دشمنان را کور کرده است. بهترین و بدترین خاطره تان را از این دوران بگویید؟ میتونم قسم بخورم شیرین ترین خاطره همین رفتنم به شهر آبادان بود اون روزی که وارد شهر شدیم دقایق و لحظاتی بود که هرگز طعم شیرینش از دلم نمیرود و بد ترین خاطره ام همه ی درد کشیدن ها و جان دادن هایی بود که گاهی هم بین آنها دوستان و عزیزانمان بودند.. البته بدترین خاطره ام این بود که جامانده بودم برایم بد ترین بود…به قولی …مارایت الا جمیلا به آن زمان که فکر می کنم مفهوم این سخن عمه جان حضرت زینب سلام الله علیه را کمی درک میکنم همین… نظر م

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت