دوباره شب تار، دلم پر از آه و شور
خیالها سنگین، تو این قفس بیدور
غروب زده رنگ خون، دنیا شده سرد
رویای من شکسته، توی دل یه کوه درد
میشینم رو لبهی درد، میخونم با بغض
هر چی داشتم رفت، توی این شبهای ترس
مثل سایه میرم، گم توی آینهها
چشام پر از خاطره، پر از خون تو جویها
تو این شهر بیرحم، همه چیز بازیه
قلبم شده زندان، اشکام شده بازیه
رو زخمای دیروز، نم نم بارون میباره
تنهایی مثل سم، تو رگام میباره
قافیهها میریزن، مثل قطرههای نم
دستام خالی، دل پر از حرفای کم
اما هنوز میخونم، حتی با صدای ش