جواب معرکه
صدای لالایی مادر
در اتاق نشسته بودم خواهرم به خواب فرو رفته بود نمیدانم چرا آن شب اصلا خواب به چشم هایم نمی آمد که یک دفعه آسمان رعد و برقی زد و آروم آروم باران شروع به باریدن کرد رفتم و دم پنجره اتاقم نشستم و به فکر فرو رفته بودم با صدای باران یاد لالایی های که مادرم و صدای آرامبخش مادرم افتاده بودم و شب هایی که تا صبح خوابم نمیبرد و لالایی مادر مرا آرام میکرد دلم خیلی برایش تنگ شده بود بغض گلویم را خفه کرده بود و دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و آهسته آهسته اشک هایم جاری شد صدایی را که از خواندن لالایی مادرم ظبط کرده بودم را پخش کردم و به آن گوش دادن تا آرام شوم و دوباره آن حس آرامبخش را احساس کنم بعد از چند دقیقه طولانی باران بالاخره بند آمد اما صدای گریه ای را میشنیدم میخواستم ببینم که آن صدا از چه کسی است و آری آن صدای خواهرم بود...