سیما صحت

نگارش هشتم. درس 6 نگارش هشتم

لطفا زووووود

جواب ها

mehrdad nazari

نگارش هشتم

در صبح روز زمستانی در یک شهر شلوغ و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شوم. با نگاه به پنچره می بینم هوای شهر چه آلوده هست و پنجره را باز می کنم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید. به ابرهای سیاه و خشن، به خورشید که پشت ابر ها مخفی شده، به ساختمان های بلند، به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در آنجا زندگی می کردم. از خانه برای خرید نان بیرون می روم. صف نان را که نگو و نپرس! همه با چشم های خواب آلود و بسته در صف طولانی ایستاده اند و تنها با رسیدن به نوبتشان، از خواب شیرین سرپایی، بیدار می شوند! بالاخره نوبت من هم رسید و نانم را خریدم و به خانه برگشتم. صبحانه ام را به سرعت خوردم و راهی مدرسه شدم. انگار نه انگار صبح زود است! سرتاسر خیابان های شهر را ترافیک ماشین ها و آدم ها فرا گرفته است. شهر امکانات فراوانی نسبت به روستا دارد. با سرویس یا اتوبوس شهری و یا با تاکسی هایی که هر دقیقه با فریادهایشان مسافر جمع می کنند، می توان به مدرسه یا محل کار رسید. اگر پولی لازم داش
AK 86

نگارش هشتم

سلام خدمت شما

سوالات مشابه درس 6 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام