یه انشا درمورد استرس میخوام حالت داستانی داشته باشه لطفا😁

مردی مسن در یک سالن کنفرانس برای جمعی درباره ی مدیریت استرس سخنرانی میکرد...او لیوان آبی در دست داشت.همه منتظر بودند که او درباره ی نیمه پر لیوان یا نیمه خالی آن صحبت کند ولی بجای آن از حضار می پرسه: این لیوان چقدر وزن داره؟ دهها زمزمه از میان حضار بلند شد که بین 30تا 300 گرم.. مرد مسن جواب داد: وزن واقعی اهمیتی نداره!!! مهم اینست که چه مدت زمان من آن را نگهدارم.اگر یک دقیقه نگهش دارم مشکلی نخواهد بود...اگر یک ساعت نگهش دارم در بازویم احساس دردی خواهم کرد...اگر مدت یک روز نگهش دارم دستم متورم و از کار می افته... در هر مورد وزن لیوان تغییر نکرده است ولی هرچه بیشتر آن را نگهدارم سنگینتر خواهد شد... ""یک لیوان آب و استرس"" اضطراب و نگرانی در زندگی مثل این لیوان آب است...کمی فکر کنید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...بیشتر فکر کنید شروع به درد خواهد گرفت و اگر تمام روز فکر کنید احساس فلجی خواهید کرد و توانایی انجام هیچ کاری را نخواهید داشت!!! راه حل: این لیوان را زمین بگذارید!!! این لیوان را هرچقدر میتونید و به دفعات زمین بگذارید.... ـــــــــــــــــــــــــــــــ من که خوندم عالی بود 😘😍💙