جواب معرکه
روز اول مهر که به مدرسه آمدم،
دل کوچکم پر از هیجان و ترس بود،
دست مادرم را محکم گرفته بودم،
صدای زنگ مثل یک دعوت جادویی در گوشم پیچید،
و وقتی وارد کلاس شدم، دنیایی تازه پیش رویم باز شد...
اگر من ماهی بودم،
در دل دریا میرقصیدم با موجهای نقرهای،
رازهای صدفها را میشنیدم شبها زیر نور ماه،
با مرجانها قصه میگفتم از دنیای بیصدا،
و دلم برای پرواز در آسمان، کمی تنگ میشد...