رودخانه با صدای دلنشین شر شر خود از دل دشتی سبز عبور میکند؛
دشتی که سبزی اش چشم را خیره میکند و مانند نگینی در زمین می درخشد.
رودخانه آن قدر پاک و زلال است که سنگ های ریز و درشت غلتان درون آن به آسانی دیده میشوند. در کنار رودخانه زنبق های زرد رنگ رشد کرده اند که خود را به دل زلال رودخانه سپرده اند و با هر تکان رود به رقصی موزون در می آیند.
گل های بنفشه و نسترن در اطراف این رود فراوان اند، که با دستان پر مهر و سخاوتمند رودخانه از تشنگی نجات می یابند و سیراب می گردند.
رودخانه در مسیر خود با پیشکش کردن بخشی از وجودش به حیوانات و گیاهان بی رمق آنها را پر انرژی و شاداب میسازد. رودخانه گاهی آهسته و بی رمق در حرکت است و گاهی آنچنان تند و باشتاب حرکت میکند که گویی مادری از وجود تهدید و خطری برای فرزندش آگاه شده و میخواهد هر چه سریع تر سنگ های مزاحم را کنار بزند و خود را به فرزند دلبندش برساند تا از آن محافظت کند.
نتیجه گیری : کاش ما هم سخاوت رودخانه را داشتیم تا همه موجودات اطرافمان را از عشق، مهر و محبت سیراب کنیم؛ کاش ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی را را بلد بودیم تا مانند رودخانه برای کمک به دیگران از وجودمان بگذریم .گذر عمر ما مانند گذر رودخانه است ، خیلی سریع تر از آنچه تصور کنیم سپری میشود ؛ سعی کنیم در مدت محدود زندگی مان مهربان باشیم و مهربانه به جهان عشق بورزیم.
تاج یادت نره