چهارشنبه سوری برای من یعنی یه شب پر از هیجان، آتیشبازی و صدای ترقه! راستش رو بخواین، از یه هفته قبلش دلم شور میزنه. مامانبزرگ همیشه میگه این آتیشبازیها خطرناکه، ولی مگه میشه از آتیش پرید و شعر “زردی من از تو، سرخی تو از من” رو نخوند؟
یهویی، صدای ترقه اومد. داییام یه عالمه ترقه خریده بود. من کلی خوشحالشدم. با دایی رفتیم یه جای دورتر و ترقهها رو روشن کردیم. یه ترقه خیلی بزرگ بود، وقتی روشن شد، یه صدای وحشتناکی داد. من یه کم ترسیدم و چسبیدم به دایی. ولی دایی گفت نترس، اینا فقط صدا دارن.
بعدش شام خوردیم. شاممون آش رشته بود. آش رشته مامانبزرگ خیلی خوشمزهست. بعد از شام، همه دور هم نشستیم و حرف زدیم. مامانبزرگ قصه تعریف کرد. قصههای مامانبزرگ خیلی قشنگه.
آخر شب، وقتی داشتم میخوابیدم، هنوز صدای آتیش و ترقه تو گوشم بود. با خودم فکر کردم که چهارشنبه سوری چقدر خوبه! امیدوارم امسال هم یه چهارشنبه سوری باحال داشته باشیم. فقط امیدوارم ترقههای امسال زیاد خطرناک نباشن و مامانبزرگ زیاد غر نزنه!
معرکه بده