موضوع: سنگ ریزه
من سنگ ریزه هستم که در کنار دوستانم و در آغوش مادرم (کوه) زندگی میکنم.
در حال بازی با دوستانم بودم که ناگهان زمین شروع شروع به لرزیدن کرد مادرم هر چه سعی کرد که من را در آغوشش نگهدارد نشد و به پایین غل خوردم بار ها سعی کردم پیش مادرم بروم اما هر چه تلاش میکردم بیشتر غل میخوردم به دنبال راه چاره بودم که مردی من را لگد کرد و به درون رودخانه انداخت.
خودم را به آغوش رودخانه سپردم و با جریان آب رودخانه همراه شدم.
در راه با دو ماهی قرمز آشنا شدم بعد از چند دقیقه صحبت متوجه شدم که آنها میخواهند به رودخانه ای در یک دشت سر سبز بروند از من خواستند که با آنها همراه شوم در خپاست آنها را قبول کردم و با آنها هم سفر شدم بعد از طی مسیری به مقصد رسیدیم.
واقعا زیبا بود دشتی سرسبز با کلی گل های رنگارنگ از لک لکی که کنار رودخانه بود خواستم که من را از آب خارج کند او من را در کنار درختی تنومند گذاشت به درخت سلام کردم و گفتم: من سنگ ریزه هستم، درخت هر چه دور و ورش را نگاه کرد من را ندید بلد گفتم: من این پایینم روی زمین درخت نگاهی به من انداخت و گفت: سلام ببخشید ندیدمت گفتم: عیب نداره اخه من خیلی کوچکم و تو خیلی بزرگی درخت خندید و گفت: من درخت صنوبر هستم و 60 سال است در کنار این رودخانه زندگی میکنم تو چگونه به اینجا آمده ای؟ تمام اتفاقاتی که برایم افتاده بود را برای درخت تعریف کردم درخت ناراحت گفت: چه اتفاق غم انگیزی جدایی از دوستان بسیار سخت است من هم روزی کلی دوست داشتم اما یک روز چند مرد با تبر و اره برقی دوستانم را شکستن بعد از کلی درد و دل با درخت تصمیم گرفتم در دشت بگردم تا دوست های بیشتری پیدا کنم به راهم ادامه دادم از دور بچه خرگوشی را دیدم بچه خرگوش یا سرعت به سمت من میدوید بلند داد زدم مراقب باش من را لگد نکنی بچه خرگوش ایستاد و با تعجب به دور و برش نگاه کرد من را ندید دوباره داد زدم من این پایینم روی زمین بچه خرگوش به زمین نگاه کرد تا بلاخره من را دید با نعجب پرسید: تو کی هستی چرا تا به حال تو را در دشت ندیده ام؟ گفتم: من سنگ ریزه هستم و تازه به این دشت آمده ام پرسید: اینجا چیکار میکنی؟ گفتم: دنبال دوست میگردم تو دوست من میشوی؟ بچه خرگوش گفت: اره تازه من ملی دوست در جنگل دارم بیا برویم تا با آنها آشنایت کنم. به دنبال بچه خرگوش رفتم تا به آنجا رسیدیم دوستان بچه خرگوش پرسیدن: این کیه؟ بچه خرگوش گفت: دوست جدید من سنگ ریزه است میخواهم تا شما هم با او دوست شوید.
من از آن به بعد من کلی دوست جدید پیدا کردم اما باز هم دلم برای آغوش گرم مادرم و دوستانم تنگ شده بود و آرزو داشتم که یک روز باز بتوانم آنها را ببینم.