پیامهای آسمانی هفتم -

درس 1 پیام آسمانی هفتم

MAHDIS

پیامهای آسمانی هفتم. درس 1 پیام آسمانی هفتم

بچه ها یک داستان ناامیدی برای معارف اسلامی بگید معرکه میدم

جواب ها

سپیـ

پیامهای آسمانی هفتم

سلام تابستان هست نوید با مادر بیمارش زندگی میکند و پدرش را ۲سال پیش از دست داده است او برای درمان و تهیه دارو های مادرش مجبور میشود تا کار کند اما کسی به او کار نمی دهد چون بچه است و از عهده هر کاری بر نمی‌آید... حالِ مادرش خیلی بد است و وضع اقتصادی خوبی ندارند نوید خیلی ناامید می شود و برای بهبودی مادرش دست به دعا میشود ولی روز به روز حال مادرش وخیم تر می شود...!! بقیش رو خودت باید ادامه بدی 🥲 لطفاً معرکه بده ممنون میشم ازت 😇😍

meuwww

پیامهای آسمانی هفتم

ساختن مسجد، در روزی که گچ کار ها مشغول سفید کاری بودند، یکی از گچ کارها پایین را نگاه کرد و چون کسی را ندید، تخته گچ کاری را از ۴ متر ارتفاع، به پایین پرتاب کرد. در همین حال بچه هشت، نُه ساله ای وارد مسجد شد، و تخته به شدت روی سر آن بچه افتاد، و سر بچه غرق خون شد و از هوش رفت. ما به سرعت او را به بیمارستان رساندیم. دکتر ها همه ناامید بودند و گفتند کاری از دست ما بر نمی آید. عکسی هم که انداختند، نشان می‌داد که ضربه خیلی شدید بوده است. من به شدت متاثر شدم و دلم شکست و اشکام جاری شد. در اوج ناامیدی توسل کردم در اوج ناراحتی و دلشکستگی یک جمله به حضرت عرض کردم و گفتم: آقا جان، یا صاحب الزمان! من می دانم که ما در ساختن این مسجد، اخلاص درست و حسابی نداریم. خودمان اقرار می کنیم که هوای نفسمان هم در این کار دخیل بوده است. اما به هر حال این مسجد به نام مبارک شما مزین شده و زشت است که بگویند، در مسجد صاحب الزمان کودکی به این شکل از دنیا رفته. از شما تمنا می کنم اگر اجل این بچه رسیده، شما اجل را به تاخیر اندازید، و این بچه را سالم به پدر و مادرش برگردانید و آبرویم را هم حفظ کنید. تا من این جمله را گفتم، دیدم یکی از دکترها گفتند: حال بچه تغییر کرد. او را به اتاق عمل ببرید. بچه را به اتاق عمل بردند و پس از ساعتی او را بیرون آوردند، و دکترش به من گفت: برو خدا رو شکر کن که ورق برگشت. اصلاً یک درصد هم ما احتمال نمی دادیم که این بچه زنده بماند. کمک کردن امام زمان با رحمت خدا، کودک شفا یافت آن کودک به لطف رحمت بی کران خداوند و امام عصر روحی فداه، سلامتی خود را به دست آورد و با چشمان خودم معجزه خدا در اوج ناامیدی را دیدم، و جالب اینجاست که این بچه کمی ناتوانی ذهنی داشت. به قول معروف که یک تخته اش کم بود، که با همین تخته ای که در مسجد به سرش خورد، آن مشکل هم حل شد، و ایشان آن ناتوانی ذهنی هم که داشت برطرف شد.

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت