روزی روزگاری در حیاط خاله نقلی صدایی می آمد
صدای آقا شلنگ بود و آقا سطله که داشتن با هم صحبت میکردن و آقا شلنگ میگفت من سریع تر و راحت تر میشورم ولی آقا سطله میگفت درسته اما آب زیادی اصراف میشه ولی آقا شلنگه گوش نمی کرد خاله نقلی که صدا ی آقا سطله و آقا شلنگه رو شنید خاله رفت و ازشون پرسید اتفاقی افتاده آقا ی شلنگ و آقای سطل هر دو با هم شروع به صحبت کردن کردن خاله گفت آروم تر یکی یکی بگید آقا سطله گفت آقا شلنگه میگه من قهرمان هستم و خیلی سریع می توانم به گل ها آب یا ماشین رو بشویم اما من وقتی میگم که آب اصراف میشه قبول نمیکنه بعد آقا شلنگه گفت آقای سطل فک میکنه از من بهتره و فقط خودشو قبول داره خاله گفت هر دو درست میگید اما همه ی این دو نیا با هم یکسان هستند آقا سطل داره راست میگه اگه کسی آب رو زیاد باز کنه از طریق شلنگ آب بیشتر اصراف میشه اما آقای سطل اگه کسی شیر رو زیاد باز نکنه آب اصراف میشه و باید کم اصراف کنیم