جواب معرکه
تکیه داده ام به تک درخت لب ساحل ،زل زده ام به امواج اقیانوس،سنگ پرت میکنم در آب و با هر سنگ افکار درهمم را سروسامان میدهم . یادم می آید دستان زبر پدر را که صبح تا شب برای جمع آوری زیره کوهی به کوه میرفت؛ پاهایم را در ماسه ها فرو میبرم و در گذشته غرق میشوم. زلزله ! حادثه ای که پدر را از من گرفت چرا با این همه نامردی روزگار عبرت نمیگیریم؟!...
صدا کنار اقیانوس برخلاف کوه اکو ندارد ، اینجا که فریاد میزنی فقط شاهد گریستن آسمانی برای تنهایی تو برای زندگی گذشته ات و برای آینده مجهولی که پیش رو داری.