انشا درباره سایه
مقدمه: با تابش نور سایه انسان آشکار می گردد و خودی نشان می دهد. در گذشته و در طول روز همه آدم ها سایه دارند و سایه آن ها هنگام عصر بلند تر است. سایه ها خیلی جالب اند مخصوصا زمانی که روبه روی دیوار می ایستیم و با سایه دست هایمان شکل های گوناگونی درست می کنیم، خروس، قورباغه و هزاران شکل دیگربدنه: دوستی قدیمی که همیشه و همه جا در حوالی من بوده و مرا همراهی کرده است. از روزی که راه افتادن را آموختم و به سختی ایستادن را تجربه کردم، برای من همراهی وفادار است. از روزهای خوشی که با من خوش بوده و از روزهای غمزده که آرام و بی صدا با من آمده است.روزهایی که آفتاب بود و گرم، چندان قدی نداشت و در عصر انگار بلند بلندتر می شد. همیشه جلوتر از ما می دود، منتظر ایستادن من می ماند و برای هر کاری در کنارم دست به سینه ایستاده است. رفتار و کارهایش درست و دقیق مانند خودمان است و نه دشمنی بلد است و نه خنجر از پشت می زند، خبرچین نیست و در کنارمان محرم اسرار است و روزی که عمر تمام شود او هم به قصه ها می پیوندد.
روزهایش به اجبار بودن با ما میگذرد و اختیاری ندارد، دل خوش به حضور در کنارمان است و توقعی هم ندارد. با من می خندد، با من می گرید و همیشه مرا از خودش می داند، شب ها که برق نباشد و نور کمی باشد بیشتر به چشم می آید. سایه جان، سایه شاعر را می شناسی، شاعر خطه شمالی را، نام ارغوانش را شنیده ای، آن درخت جذاب و دلبسته هوشنگ ابتهاج را، سایه جان تو با منی و او با شعر بود، تو با منی و او با افکار طبیعت دوستش، تو با من ماندی ولی سایه شاعر رفت.
نتیجه گیری: هیچ یک از آفریده های خداوند بی حکمت نیستند، در گذشته از سایه به عنوان ساعت و شناسایی جهت های مختلف استفاده می شده است.