یک روز یک بوته ی کدو کنار درخت چنار قدیمی رشد کرد. اون بوته ی کدو در بیست روز بلند شد و از درخت پیچ خورد و بالا رفت. همین که خودش را بالای چنار درد باور کرد که خیلی بزرگ شده است. پس از چنار پرسید:«تو چند ساله است؟»چنار گفت« دویست سال و خورده ای.» کدو خندید و پرسید« من از تو در بیست روز بلند تر شدم. بگو تنبلی برای چیست؟» چنار گفت «امروز، من باتو کاری ندارم. ولی وقتی در آینده باد پاییزی بوزد، آن زمان قوی و ضعیف معلوم می شود.»
معرکه لطفا