جواب معرکه
در ترافیک افکارم منتظر سبز شدن چراغ قرمز ذهنم بودم،چراغ قرمزی که منشا تمام ابهامات مغزم بود...هر انسانی که در این جهان زندگی میکند از همان عنفوان خلقت به این مقدار و بزرگی نبوده است و هر بشری از آسمان به زمین نازل نشده است و این داستان خجسته در باطن گیتی حفر شده و بر زیبایی آن افزوده است.همچون دانه ای که بر دل خاک میپاشند تا پی و ریشه بر خود بیابد و همین دانه معرف سختی هایی برای رشد و شکوفایی درخت است،درختی که امنیت را برای میوه هایش تأمین میکند.عنصر مشترک میان دانه و میوه،محبت و عشق به آن است.عشق،اصل مطلب و همان چراغ سبزی است که در سدد آن ترافیک افکارم کمتر و ذهنم فارغ از ابهامات می گردد.جوانه ی عشق و عطوفت در نهاد آدمی جوانه میزند و بر تعالی وی می افزاید.عشق همانند شوری است که در نهاد انسان نهاده شده است و جان و روح آدمی همچو بوته و شاخه ای است که با عشق دانه عجین شده است.هر موجود زنده ای برای اینکه عشق خود را به معشوق خود نشان دهد به انواعی از راه های ابراز عشق و مهربانی رجوع میکند.راه و شیوه های بیان عشق در هر فرد و موجودی متفاوت است.به عنوان مثال عشق مادر به فرزندش با جان فشانی ها و از خودگذشتگی ها و مراقبت های شبانه و...همراه است.مادر مثال نابی از عشق خالص است،او فرزند خود و تنها جگر گوشه خود را به مدت ۹ ماه در اعماق دلش میپرورد و تمام سختی ها و مشقت های این راه را تحمل میکند تا به معشوق خود که بچه ی اوست،برسد.این تنها یک گوشه ی خمیده از عشق مادر به فرزندش می باشد.د این هستی و جهان آفرینش هر انسان مؤمنی تنها دارای یک معشوق میباشد .معشوق انسان همان آفریننده ی خورشید و راه شیری و زمین و...است،همان که نور رحمت و لطف خود را با خورشید وجودش بر دل هر مخلوقی می تا باند و همه در جام عشق او مست اند و هر باده که بر گلو آبِ روان می شود بر قدرت عشق آدمی به خدای یکتا افزوده می شود.آری خداوند همان تکیه گاه و شانه ی امن روزگار پر مشقت است.ما انسان ها عشق خود را به پروردگار خویش با گفت و گویی عاشقانه بیان می کنیم،نماز همان گفت و گویی زبانی ای است که از طریق آن جست و جو در باطن و درون خود را آغاز می کنیم و ما با شناخت خدای خود به خودشناسی می رسیم.خدا در همه آن وجود دارد.مادامی که به فکر خدا باشیم خدا همانجاست و دم به دم و در هر زمان پشتیبان و یار و یاور روز های سخت ماست.در این جهان همه ی انسان ها به فکر خداوند نیستند و هر آدمی که خداوند را در وجودش نیافته همچون زلیخایی است که یوسف خود را نیافته است.سعی کنیم در این زندگی مانند زلیخا خداوند را دوست داشته باشیم و عشق او را در خود پرورش دهیم...
تمام