جواب معرکه
روز تولد همیشه برای من یکی از بهترین روزهای سال است، اما یکی از این روزها در ذهنم بسیار خاص و ماندگار شد. این خاطره مربوط به تولد ده سالگیام است.
همه چیز خیلی معمولی شروع شد. فکر میکردم مثل همیشه، خانواده و چند تا از دوستانم با هم جمع میشوند و تولد سادهای میگیریم. اما آن روز اتفاقی افتاد که هرگز فراموش نمیکنم. وقتی وارد خانه شدم، چراغها خاموش بود. کمی جا خوردم و به فکر فرو رفتم که چرا کسی خانه نیست. ناگهان چراغها روشن شد و دوستانم با صدای بلند گفتند 'تولدت مبارک!'
تمام خانه با بادکنکها و تزئینات رنگارنگ پر شده بود، و سفرهی بزرگی از انواع خوراکیها و شیرینیها آماده بود. چشمانم از شادی برق میزد. نمیتوانستم باور کنم که این جشن با اینهمه برنامهریزی برای من تدارک دیده شده است.
بهترین بخش جشن زمانی بود که دوستانم شروع به اجرا کردن نمایشهای خندهدار کردند. یکی از دوستانم با لباس بامزهای که خودش دوخته بود، نمایشی اجرا کرد که همه از خنده روی زمین افتاده بودیم. هر کدام از دوستانم یکی یکی هدیهای خاص برایم آوردند و برایم توضیح میدادند که چرا این هدیه را انتخاب کردهاند. این لحظهها برایم پر از شادی و حس قدردانی بود.
در آخر، مادرم کیک بزرگی را با شمعهای روشن آورد و همه برایم آواز تولدت مبارک خواندند. شمعها را که فوت کردم، تنها آرزویم این بود که این لحظهها همیشه در ذهنم باقی بمانند.
این خاطره از روز تولدم همیشه با من است، چون به من یادآوری میکند که چقدر دوستان و خانوادهام مرا دوست دارند و برای خوشحال کردن من تلاش میکنند. هر بار که به این خاطره فکر میکنم، احساس خوشبختی و قدرشناسی سراسر وجودم را میگیرد.