خنده و جان بر لبم یکبار میآید چو برق ابر میگرید به حالم چون تبسم میکنم صائب تبریزی
کمال عقل آن باشد در این راه که گوید نیستم از هیچ آگاه
دست عشق از دامن دل دور باد
ای نسیم سحری خاک در یار بیار که کند حافظ از او دیده دل نورانی غزلیات، حافظ
خورشید نسبت انسانی رو دادع ک دارع نگاه میکنع.