سلام
انشا اذان
صدایش را بشنو که از هرسو بگوش میرسد ...
نوایی که بنده را به سوی معبود خود فرا میخواند .
صدایی از مناره های فیروزه ای مسجد ...
اذان را میگویم ؛ ندای بندگی ...
مشغول و درگیر کارهای ریز و درشت زندگی ، صدایی دلم را نوازش میکند و مرا به سوی سخن با پروردگارم فرا میخواند . با من سخن میگوید ...
میگوید : به نمازت نگو کار دارم ...
میگوید : هرکاری داری رها کن و بشتاب به سوی همان کسی که شکست و موفقیت در کاری که میکنی ، بدست اوست ...
اذان به من میفهماند که وقت آن رسیده که روح و جسم و دلم را با زلالِ آب وضو جلا بخشم ، سجاده پهن کرده ، چادرم را بر سر و با معبود خویش سخن گویم و راز و نیاز کنم
و همچون امام مظلومم ، سید شهدا ، به نماز عشق ورزم .
نمازم را که خواندم ،
با سجده ی شکری از جنس نورِ مناجات ،
شکرگذار دعوت از سوی پروردگارم به سخن با او میشوم .
اذان ، چیزی که باعث میشود بار دیگر باوری دوباره از دین و ایمانم بر زبان جاری شود . پروردگارا ...
شهادت به بزرگی و یگانگی ات می دهم ، شهادت به حقانیت پیامبرت و امام دینم میدهم
و چه زیبا و ستودنیست این ندای آسمانی ، اذان