مقدمه
در دنیای ما خانواده ای زندگی می کنند با اخلاق ها و رفتار های متفاوت . این خانواده ی چهار نفره خانواده ی سال است . در این خانواده برعکس خانواده های دیگر فرزند کوچک اصلا لوس نیست بلکه بسیار سرد و آرام است .
زمستان غمی بزرگ در سینه دارد و به همین دلیل با چشم های سرد و یخی اش به دنیا نگاه می کند . با آمدن زمستان همه چیز یخ میزند و گیاهان و جانوران به خوابی عمیق فرو میروند و سرمای استخوان سوز همه جارا فرا میگیرد . بر تن درختان خشک دیگر اثری از زندگی دیده نمی شود . وچه بد که انگار تمام جانداران جان داده اند.
زمستان آرام و بدون سر و صدا کارش را انجام میدهد . او نمی خواهد به کسی آسیب برساند اما هرجا که پا می گذارد دردسر درست می کند . او ناخواسته باعث کوچ پرندگان ازبین رفتن برگ درختان و سرماخوردگی انسان هاست اما زمستان انقدر ها هم بد نیست و با وجود همه ی اینها او تنها کسی است که می تواند اینقدر ماهرانه دانه های انار را مانند یاقوت هایی سرخ و زیبا در دل پوستی چرمین بیاراید
و برف ... یکی از شاهکار هایش است .
زمستان با تمام خلاقیتی که دارد هر دانه ی برف را به شکلی متفاوت از دیگری به وجود می اورد . برف هم سرد است اما نهایت زیبای زمستان را به رخ می کشد . زمستان مادری مهربان برای تمام ادم برفی ها و دانه های کوچک زیر خاک خوابیده است .
اما زمستان هم چون بهار و تابستان و پاییز باید بعد از مدتی بار سفر را ببندد و برود . در اواخر اسفند ماه کوله بارش را جمع می کند و ابر ها کم طاقت گریه سر می دهند از این دوری . و چه سخت است گریه ی آدم برفی ها و زجه هایشان برای این مادر دلسوخته که مانند همیشه میرود و اب شدن فرزندانش را نمی بیند .
نتیجه
با رفتن زمستان بهار با شور و اشتیاق می اید و مردم با شادی به اسقبالش میرود و یادشان میرود آدم برفی ها در غم رفتن مادرشان در حال سوختنند و ارام ارام آب می شوند . و چه بد که زمستان غمگین تر از قبل شده است.