علوم تجربی هفتم -

فصل 4 علوم هفتم

ᴀɴɪꜱᴀ🎧 :-)

علوم تجربی هفتم. فصل 4 علوم هفتم

قشنگا تاجو که حتما میدم شما لطف کنید جواب بدید🙂✨

جواب ها

ylda razyani

علوم تجربی هفتم

درویشی بود که در کوچه و محله راه می رفت دام این ضرب المثل را تکرار می کرد. در این هنگام زنی بدجنس این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می گوید؛ وقتی شعرش را شنید گفت: “من پدر این درویش را در می آورم”.زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد. سپس زن به خانه رفت و به همسایه ها گفت: “من به این درویش ثابت می کنم که هرچه کنی به خود نمی کنی”.این زن یک پسر هفت ساله داشت که گم شده بود؛ این پسر در همین حین پیدا شد و به درویش برخورد و سلامی کرد و گفت:”من از راه دور آمده ام و گرسنه ام” درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:”زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!” پسر زن مکاره، فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:”درویش! این چه بود؛ منکه سوختم؟” درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. زن دوان دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می زد و شیون می کرد، گفت:”حقا که تو راست گفتی؛ هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی”. لطفا معرکه رو بزن🙃🙏

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت