قلمرو زبانی: تموز: ماه دهم از ماه رومیان تقریبا مطابق با تیرماه؛ ماه گرما / ارگ: قلعه / مزینان: نام یک روستا در استان خراسان / باغستان: منطقه پر از باغ / مشایعت: همراهی کردن، بدرقه کردن / قلمرو ادبی: دل یخچال: اضافه استعاری / سینۀ کویر: اضافه استعاری / دل ارگ: اضافه استعاری / سر بر میدارد: استعاره، کنایه از بیرون میآید؛ جانبخشی / … سر بر شانه هم داده اند: کنایه از نزدیک به هم بوده اند، جانبخشی/ … مزرعه را مشایعت میکنند: جانبخشی
◙ درست گویی عشق آباد کوچکی است و چنان که میگویند، هم بر انگارۀ عشق آبادش ساخته اند. مزینان از هزار و صد سال پیش هنوز بر همان مهر و نشان است که بود… .
قلمرو زبانی: انگاره: طرح، نقشه / قلمرو ادبی: درست گویی عشق آباد کوچکی است: تشبیه / … مهر و نشان است که بود: تلمیح به شعر حافظ «گوهر مخزن اسرار همان است که بود – حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود، کنایه از تغییر نکردن
◙ تاریخ بیهق از شاعران و دانشمندان و مردان فقه و حکمت و شعر و ادب و عرفان و تقوایش یاد میکند. در آن روزگاری که باب علم بر روی فقیر و غنی، روستایی و شهری باز بود و استادان بزرگ حکمت و فقه و ادب، نه در«ادارات» که در غرفههای مساجد یا مَدرسهای مدارس مینشستند و شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنهای میگشت و میسنجید و بالاخره مییافت و سر میسپرد؛ نه به زور حاضر و غایب بل به نیروی ارادت و کشش ایمان.
قلمرو زبانی: فقه: علم احکام شرعی / حکمت: فلسفه، به ویژه فلسفه اسلامی / باب: در / غرفه: بالاخانه / مَدرس: کلاس، آموزگاه / سنجیدن: اندازه گیری کردن (بن ماضی: سنجید یا سخت؛ بن مضارع: سنج)/ بل: بلکه / ارادت: میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبت همراه با احترام / قلمرو ادبی: تاریخ بیهق: مجاز از نویسنده تاریخ بیهق / باب علم: استعاره پنهان / فقیر و غنی، روستایی و شهری: تضاد / فقیر و غنی، روستایی و شهری: مجاز از همه / شاگرد بود که همچون جویندۀ تشنه ای: تشبیه / سر میسپرد: کنایه از فرمان بردن، تسلیم شدن / حاضر، غایب: تضاد /
◙ صحبت مزینان بود. سالها پیش، مردی فیلسوف و فقیه که در حوزۀ درس مرحوم حاجی ملّا هادی اسرار- آخرین فیلسوف از سلسلۀ حکمای بزرگ اسلام- مقامی بلند و شخصیّتی نمایان داشت، به این ده آمد تا عمر را به تنهایی بگذارد. بعد از حکیم اسرار، همۀ چشمها به او بود که حوزۀ حکمت را او گرم و چراغ علم و فلسفه و کلام را او که جانشین شایستۀ وی بود، روشن نگاه دارد؛ امّا در آستانۀ میوه دادن درختی که جوانی را به پایش ریخته بود و در آن هنگام که بهار حیات علمی و اجتماعی اش فرا رسیده بود، ناگهان منقلب شد. شهر را و گیرودار شهر را رها کرد و چشمها را منتظر گذاشت و به دهی آمد که هرگز در انتظار آمدن چون او کسی نبود.
قلمرو زبانی: نمایان: آشکار / بگذارد: بگذراند / اسرار: رازها، (شبه همآوا: اصرار: پافشاری) / حکما: ج حکیم / حیات: زندگی (همآوا: حیاط: محوطه باز خانه) / آستانه: آغاز، آستان / میوه دادن: کنایه از به بار نشستن / منقلب شد: دگرگون شد / گیرودار: بحبوحه / قلمرو ادبی: چشمها به او بود: کنایه از توجه / چراغ علم: اضافه تشبیهی / حوزۀ گرم و چراغ .. روشن نگاه دارد: کنایه از رونق دادن / درختی که جوانی را به پایش ریخته بود: استعاره پنهان، جوانی همچون آب و کودی است که … / بهار حیات: استعاره پنهان، حیات مانند سال است که فصل دارد / چشمها … گذاشت: مجاز از مردم
◙ وی جدّ پدر من بود. من هشتاد سال پیش، نیم قرن پیش از آمدنم به این جهان، خود را در او احساس میکنم؛ در نگاه او نشانی از من بوده است