زبان انگلیسی هفتم -

درس 1 زبان هفتم

1390 moon

زبان انگلیسی هفتم. درس 1 زبان هفتم

میشه مکالمه بفرستید واسه مسابقه میخوام با ترجمه تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

Ani :)

زبان انگلیسی هفتم

سلام من انشا رو به صورت جدا گونه ننوشتم به طور خلاصه میگم نوشته بودم(داشتم تلویزیون نگاه میکردم فیلم مورد علاقه من جومونگ پخش می شد و خواهرم ازم خواست که دستور پخت قرمه سبزی را از گوگل بنویسم چون کارش زیاد بود و بهم گفته بود که خودم بنویسم در حالی که هم فیلم نگاه میکردم هم انشا می‌نوشتم ابتدا روغن و تسو را با هم تفت داده تا رنگ قرمزی به دست آید سپس پیاز میریزیم و تا حد توان میکوبیم تا شمشیر فولادی به دست آید سپس لوبیا ها را به یونک پو اضافه کرده و خوب هم میزنیم ...برای قرمه سبزی برنج هم لازم است ...برنج را با امپراطور گومو می شویید و میزاریم خوب دم بکشد قرمه سبزی شما آماده س می توانید با تزینات یوحی و سویا نیز سرو کنید .نوش جانتون میتونی ویرایش هم بکنی ممنون میشم تاج بدی:)

جواب معرکه

مرسانا محمدی

زبان انگلیسی هفتم

بتاااججج

dhhgg

زبان انگلیسی هفتم

کمک کردن در نگاه اول یک رفتار پسندیده انسانی است و کمک کردن به همسایه ها اهمیت و ارزش بیشتری دارد. البته یکی از همسایگان ما که به قول خودش در زندگی به کمک کردن به دیگران بسیار اهمیت می‌دهد، تقریباً از این کارش پشیمان شد. چطوری؟ این همسایه تازه به ساختمان ما آمده بود که یک روز یعنی یک شب به طور ویژه کمکش شامل حال ما شد. ساعت یازده شب بود که زنگ به صدا درآمد. بابا خواب بود اما من تکلیف‌های عقب‌افتاده‌ام را انجام می‌دادم. اول بابا و بعد من دویدیم به طرف در. بابا با چشم‌های سرخ و ابروهای گره کرده در را باز کرد. آقای همسایه جدیدمان بود. گفت:«شما شام خوردید؟ در عالم همسایگی خوب نیست که من سیر بخوابم و شما گرسنه سر بر بالین بگذارید. برای بچه‌ها پیتزا گرفته بودم. برای شما هم…» بابا نگذاشت حرفش تمام شود. با حرص و عصبانیت گفت: «گرسنه سر بر بالین بگذارید یعنی چه مرد حسابی؟ مگه من از کتاب تاریخ فرار کردم که سر بر بالین بگذارم؟ اصلاً مگه تو نمی‌دونی من اگه بدخواب بشم خوابم نمی‌برد؟» همسایه فداکار شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت:«نه واللا من که عادت خواب شما دستم نیست.» بابا گفت:«خب حالا دستت اومد؟ زنگ خونه بی‌صاحب شده ما را ساعت 10 به بعد نزن. من شب‌ها ساعت 10 می‌خوابم». کم مانده بود بپرد و یقه مرد بیچاره را پاره کند. بابا داشت در را می‌بست که دویدم تا جعبه را از دست آقای همسایه بگیرم. در همان حال گفتم:«زشت است دستشان را کوتاه کنیم. اتفاقاً ما شام نان و ماست داشتیم و من الان خیلی گرسنه‌ام. نزدیک بود که گرسنه سر بر بالین بگذارم». بابا چشم‌غره‌ای رفت و گفت:«کوفت بخوری که اینجوری آبروریزی نکنی». آقای همسایه با حالی بین خنده و خجالت جعبه را دستم داد، خداحافظی کرد و رفت. کمک به همسایه خوب است ولی نه زوری، آن همسایه باید خواهان کمک باشد. همسایه ما از آن شب به بعد کمک‌هایش را کم کرد. البته من که مشکلی نداشتم اگر هرشب هم حس کمک دادنش گل می‌کرد، اشکالی نداشت فقط خودش از بابا می‌ترسید.

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت