صدای گریه ای به گوش میرسید، پاک کن به سمت جامدادی رفت و دید که دوستِ عزیزش مداد در حال گریه است؛
مداد که خیلی ناراحت و غمگین بود دوست و همراه همیشگی اش را به آغوش گرفت و از پستی و بلندی روزگار
گِله میکرد دیگر عمر مداد رو به پایان بود و اندازه بند انگشت شده بود تراش هم تلاش خودش را میکرد تا ناراحتی های او را از بین ببرد اما مداد هنوز هم از دست تراش دلخور بود!
اما کدام یک مقصر بودند؟
تراش یا صاحب مداد؟
شاید هیچ کدامشان تقصیری نداشتند و سرنوشت
مداد اینطور نوشته شده بود.