در شبی تاریک و ساحلی بسته به عمق چشمانم، سیارهای در دسترس مشاهده میشود. من چشمانم را به آسمان میاندازم و ستارگانی را میبینم که در زمینه تاریک شب دایمی شعله ور میشوند. اما بین آن همه اشعه درخشان، یک برج فضایی، برجستهتر از همه پدیدهها، نگرانیها و خیالات ما قرار دارد.
ناگهان، یک فرودگاه خیالی در زمین ماه تشکیل شد. یک حس بیداری و تجسم بیرونی مرا فراگرفت. در پشت آن مرکز فضایی، بهشتی از علم و دانش مخفی مینشست. یک تجربه فراعظمت علمی را میتوان با قدم گذاشتن بر روی ماه مجسم کرد و خیالات را به واقعیت تبدیل کرد.
همزمان با لحظه فرود فضاپیما، ذهنم به سوالات پر از تعجب پرید. آیا این موجود کیست که به ماحصل کار و تلاش صد ها سال دانشمندان و پژوهشگران است؟ چه سری به این منطقه سفر کرده و چه مکانیزمهای عجیب و غریب را با خود آورده است؟
در حالی که خواب و خیال بردامن قلبم چمنزاری از سوالات و تعجبات فاخته بود، خبری به گوشم رسید. این فضاپیما صرفاً یک تجربه عمیق علمی نبود. نه، بلکه یک نماد بود. نمادی از امید و تلاش بشر برای کشف همه اسرار جهان. به ما نشان میداد که هر چقدر هم تنها و بیروح به نظر برسیم، با غریزه اکتشاف و تحقق روی همتایی بازیابی میکنیم.
همین الان در این لحظه، با زمینهای از کیهان و ستارهها در پشت سرمان، نماد فرود پای فضاپیما بر روی کره ماه توسط آنچه درونمان به نظر میرسد، یک خدایی در ميان ما به نام 'دانش' رفتار میکند. واقعیت و نمادی را بر خویش بینیم که خبری از تواناییهای بینهایت انسان را در خود نهفته دارد.
در پایان این سفر عاشقانه به زمین ماه، دریغ نیست که خواهشمندانه به میزبان فضایی ماه را پیشنهاد کنیم: باز هم بیا! بیا و به ما دانش و امیدی دیگر بدوان. وقتی باز هم روی آب و زمین حرکت میکنی، تو تنها نباید باشی. چرا که درون قلبهای ما، یک فضاپیما تمام عاشقانه نگهداری میشود برای روزهایی که انسان صحنه جدیدی را بپیش گیرد و به سمت افق جدیدی در حوزه علم و دانش حرکت کند.