فارسی هشتم -

درس 1 فارسی هشتم

ااا ااا

فارسی هشتم. درس 1 فارسی هشتم

بچه ها این را هرکی کامل جواب بده اولین نفر تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

نماز یکی از راه های درخواست خواسته‌هایمان وتشکر از نعمت های خداوند است ما در طول روز ۱۷رکعت نماز می‌خوانیم نماز صبح ۲رکعت نماز ظهرعصر۸رکعت ونماز مغرب وعشا۷رکعت نماز هم ویژگی های ظاهری و باطنی دارد ویژگی های ظاهری نماز وضو گرفتن رو به قبله ایستادن زیبا و بلند خواندن وآداب باطنی توجه کردن به معنای آیات وفقط گفتن آیات نباشد در اعمال هایمان نیز عمل کنیم تنها امامی که هنگام نماز خواندن به شهادت رسید حضرت علی علیه است ونماز به انسان حس آرامش می‌دهد ودختران معمولا باید در نه سالگی سن بلوغ نماز را آغاز کنند وپسران باید در۱۵سالگی شکر نعمت های خداوند را آغاز کنند وتوجه داشته باشیم فقط نباید در سن بلوغ نماز بخوانیم همه میتوانند قبل سن بلوغ یاد گرفتن آداب نماز قران را آغاز کنند آماده باشند برای سن بلوغ و اگر نمازمان را نتوانستیم سروقت بخوانیم می‌توانیم غذای آن را بخوانیم خداوند متعالی بخشنده است و غذای آن را می‌پذیرد ما مسلمان هستیم موظف به انجام این کار ها هستیم وبرای تشکر از نعمت های خداوند هر کاری ‌کنیم باز هم در برابر بزرگواری او کم است تاج یادت نره؟

Mohi

فارسی هشتم

زمستان در میان انبوه آدم های دنیا که هر ثانیه اش یکی می میرد و یکی می آید در گوشه ایی از جهان دخترک کوچکی پشت دیوارها زندگی می کرد. او نه آشیانه ایی داشت و نه حتی یک چهار دیواری، تنها سهم او از دیوارها پشت آن بود. هیچ جایی در جلوی دیوارها نداشت. هوا سرد، برف نم نمک می بارید هم چون مرواریدهایی که از آسمان خدا بر سر بندگانش می پاشد و با صدای بلند می خندد. اما این بار نه خدا می خندید و نه دخترک. دخترک گوشه ایی چمباته زده بود و دستانش را از فرط سرمای زمستان به همدیگر گره می زد و گاهی بخار دهانش را مهمان دستان پینه بسته اش می کرد. این بار مرواریدهای زیبا از چشمان دخترک می چکید و خدا از فرط به جای اشک از چشمانش برف می بارید. سپیده ی صبح که از پشت ابرهای سیاه، خودنمایی کرد دخترک دست و پای خشک شده اش را تکانی داد و درحالی که دندان هایش از سرما می لرزید از جای خود برخواست. جعبه ی فال کوچکش را محکم تر در دستانش فشرد و با گام های سست اما امیدوار به سمت چهار راه رفت. شاید امروز بتواند فالی بفروشد و پولی بگیرد تا امروز هم مثل دیروز گرسنه صبح را به شب نرساند. سرد بود و برف می بارید اما از لوله های اگزوز ماشین ها بخار می آمد و همه پنجره های ماشین هایشان را از سرما پایین نمی آوردند. دخترک هرچه با دستان کوچکش به شیشه ها می کوبید تنها سهمش روبرگرداندن بود و بس! اما تنها خوبی که داشت این بود که می توانست هر از گاهی دستان یخ زده اش را از بخار ماشین ها گرم کند. دخترک فال فروش بود اما برای خودش در این دنیا هیچ فالی گرفته نمی شد. دخترک گرسنه بود اما باز هیچ سهمی از آدم ها نداشت. دخترک از سرما می لرزید اما مثل دخترک کبریت فروش شانس نداشت. خدا خیلی گریست از دیدن این همه ظلم و بدی! این بار خدا بیشتر گریست و روزی از همان روزها پشت همان دیوارها دخترک را به پیش خود برد زیرا او سهمی از این دنیا نداشت. تاج؟

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت