جواب معرکه
انتظار یعنی نشستنِ آرامِ ذهن روی لبهٔ ساکتِ زمان و شنیدنِ نفسهای دوردستِ آینده. همانقدر که دستها بیقراری میخواستند به جلو بروند، دل به قصهای مجهول میبخشد و با هر بار باز شدنِ چشمها، چیزی تازه در درون ما روشن میشود. انگار جهان برای لحظهای خاموش میشود تا صدای درونمان را بشنود؛ صدایِ پتکِ نگرانیها که به آرامی آرام میشود و جایش را به نجواهای امید میدهد.
در این فاصلهٔ نازک، هر چیز سادهای میتواند به شعری بدل شود: بارانِ خیابان که با شوقِ قدمزدن درونِ جیبِ غبارها میرقصد، نوکِ گلدانِ سرِ پنجره که به تندیِ باد پاسخ میدهد، یا حتی یک فنجانِ قهوه که با طعمِ انتظار، تلخ و شیرین همزمان است. شاید انتظار مثل یک نامهٔ نخوانده باشد؛ نامهای که با ورقزدنِ زمان، کلماتِش به آرامی ریشه میدوانند و در دلِ ما جوانه میزنند.
و وقتی آنچه را میخواستیم به دست میآوریم، شاید دوباره حسِ آغاز را داشته باشیم: با تشویشِ کودکی که نخستین بار به آسمان نگاه میکند، با لبخندی که از فهمیدنِ رفتنِ زمان میآید و با غرورِِ اینکه خوب میدانیم: هر چیزی که دیر برسد، گاهی با طعمیِ خاص و عمقی عمیقتر میآید. تو چه چیزی در انتظارِ توست؟ دوست داری امروز را با چه رویا یا نگاهی به پایان برسانی؟