این خوبه، اگه خوب بود معرکه یادت نره
**داستان: هر که بامش بیش، برفش بیشتر**
در یک روستای کوچک و زیبا، مردی به نام احمد زندگی میکرد. احمد کشاورز بود و زمینهای وسیعی داشت. او همیشه به کار و تلاش خود افتخار میکرد و به خاطر زحماتش، محصولاتی خوب و باکیفیت برداشت میکرد. اما در کنار او، مرد دیگری به نام حسن نیز بود که زمینهای کمتری داشت و همیشه حسرت زندگی احمد را میخورد.
یک روز زمستانی، برف سنگینی در روستا بارید. همه جا سفیدپوش شد و زیبایی خاصی به روستا بخشید. احمد که از بارش برف خوشحال بود، به فکر برداشت محصولاتی بود که در زیر برف پنهان شده بودند. او میدانست که برف برای زمینهایش مفید است و به رشد محصولاتش کمک میکند.
اما حسن، که زمینهای کمتری داشت، نگران بود. او فکر میکرد که برف ممکن است به محصولاتش آسیب بزند و به همین دلیل، از بارش برف ناراحت بود. او به احمد گفت: 'چرا تو اینقدر خوشحالی؟ برف برای ما بد است و ممکن است محصولات ما را خراب کند!'
احمد با لبخند پاسخ داد: 'حسن جان، هر که بامش بیش، برفش بیشتر. من زمینهای بیشتری دارم و برف برای من نعمت است. برف به زمین کمک میکند تا بهتر رشد کند و محصولات بیشتری به بار بیاورد.'
حسن با تعجب به احمد نگاه کرد و گفت: 'اما من نگرانم که برف به زمین من آسیب بزند.'
احمد ادامه داد: 'نگران نباش. برف به زمینهای کوچک هم کمک میکند. اگر به درستی از زمین خود مراقبت کنی، میتوانی از برف بهرهبرداری کنی. هر کسی که بیشتر تلاش کند و به زمینش اهمیت بدهد، در نهایت نتیجه بهتری خواهد گرفت.'
حسن به حرفهای احمد فکر کرد و تصمیم گرفت که به جای نگرانی، به زمینش بیشتر توجه کند. او شروع به کار بر روی زمینش کرد و از روشهای جدید کشاورزی استفاده کرد. به مرور زمان، او نیز توانست محصولات خوبی برداشت کند و از برف به عنوان یک نعمت بهرهبرداری کند.
این داستان به ما یادآوری میکند که هر کسی که بیشتر تلاش کند و به منابع خود اهمیت بدهد، در نهایت از نعمتها و برکات بیشتری بهرهمند خواهد شد. برف، در واقع نمادی از چالشها و فرصتهاست که اگر به درستی با آنها برخورد کنیم، میتوانیم به موفقیتهای بزرگتری دست یابیم.